Part35#
#نیلوفر
لباس مشکیمو پوشیدم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم...من چقدر بی رحم شدم!...اون رهام مهربون که همه جوره پای من وایساد...من چجوری دلشو شکستم؟...بمیرم الهی هیچی هم نگفت...اون سیلی حقم بود!...بلکه بیشتر از اون!
√لعنتیییییییییی!
این و گفتم و مانتو و شالمو در آوردم و پرت کردم رو زمین!
~چیشد خوبی نیلوفر؟
√تو چرا انقدر خوبی؟... چرا منو نمیزنی؟... چرا از خونت بیرونم نمیکنی؟...من نامرد و!...خاک تو سر من که تورو به اون پسره بی سر و پا فروختم...اونم بخاطر چی؟...بخاطر این که بچه بودم و خنگ!
دست و پاهام شل شد و افتادم رو زمین...پاهاش و گرفتم و گفتم
√منو ببخش رهام حلالم کن😭😭😭
~عههه این چه کاریه پاشو ببینم...مگه من چیزی گفتم؟...گناه داره اون بچه تو شکمت!
این و که گفت اشکام شدتش بیشتر شد و گفتم
√دروغ گفتم این بچه سامی نیست اصلا من تا حالا از نزدیک ندیدمش!فقط مجازی!بچه توعه!...بچه ماست!
~واقعا؟😳
√اوهوم😞...م..منو میبخشی؟🥺😔
لبخندی زد و گفت
~معلومه که می بخشمت...مگه من یه دلبر کوچولو بیشتر دارم؟😍
بغضم و قورت دادم و با خوشحالی پریدم بغلش!
√مرسیییی😍😍...رهام خیلی مردی!...مرد واقعی تویی..نه اون سا..
دستشو گذاشت رو لبم و گفت
~سیسسس!... دیگه نمیخوام اسم اون پسره رو بیاری!...خب؟
√چشم:)
بغلم کرد و گذاشت رو مبل و گفت
~موافقی سریال ترکی ببینیم؟😜
√آرهههه😍😍
~سریال جدیده...یه چند تا از تیکه هاشو دیدم قشنگ بود!
√اسمش چیه؟
~دختر سفیر!(به شدت پیشنهاد میکنم ببینید خیلییی قشنگه😍)
√آها:)
....
با صدای زنگ ایفون فیلمم تموم شد...خواستم برم درو باز کنم که رهام جلومو گرفت و گفت
~من باز میکنم!
√کیه؟
~امیر و نازنین و عسل
√اوکی!
چون کلا خیلی با هم راحت بودیم با همون تیشرتو شلوار نشستم
~علیک سل...چیشده؟...نازنین؟
امیر با سرش اشاره کرد که یعنی هیچی نگید!
نازنین و گذاشت رو تختش و درو بست و اومد بیرون
متفکر پرسیدم
√امیر چیشده؟...باز چیکار کردی با خواهرم؟
@بابات...
تا ته موضوع رو رفتم و گفتم
√دو دقیقه داشتیم طعم خوشی رو می چشیدیم!
@نگران نباش!...گفت دیگه هیچ وقت نمیاد!
√چ..چی؟😨
چونم لرزید و رو به رهام گفتم
√ر..رهام...بابام🥺
~رهام بابام نداره!...حقش بود!
√اما..
~آخه و اما و اگر نداره عزیز من!...حالا برو به جای اینکه پی ماجرارو بگیری خواهرتو أروم کن!
چیزی شبیه باشه زمزمه کردم و رفتم سمت اتاق
√خواهر کوچولوی من!
&تنهام بزار نیلوفر!
√دورت بگردم چرا انقدر خودتو عذاب میدی؟...بخاطر اون مردی که مثلا بهش میگفتیم بابا؟!
&آخه...خیلی بد باهاش حرف زدیم...دلش شکست 💔😞
√جهنم...یادت نیست چند سال پیش چجوری دل مارو شکوند؟...تنهامون گذاشت؟!...حالا نوبت خودشه!
انگار یکم آروم شده بود...دستی به شکمش کشید و گفت
&نیلوفر!
√جانم؟
&من..من حامله ام!
√واقعا؟😍...چرا زودتر نگفتی؟...بدو بیا بغلم ببینم خواهر کوچولوم!
&نیلوفر یه دقیقه ازم بزرگتری حالا هی بگو خواهر کوچولو!
√خواهر کوچولو
&کووووفت😡
√خیل خب حرص نخور بچت زشت میشه😂...حالا دختره یا پسر؟
&دختر😅
√پس عروس خودمه😍😅
&مگه بچت پسره؟😳
√هنوز که معلوم نیست ولی خب...
&گفته باشم من دختر به فامیل نمیدم😜
√ایییش😒
&پاشو بریم پیش امیر و رهام 😃
√دلت تنگ شده😜
&😐
√خیل خب پوکر نشو پاشو بریم😂
#نازنین
با ورودمون به پذیرایی و جیغ رهام حس کردم بچه سقط شد😐
√چرا جیغ میکشی؟😐
~غذام سوختتت
√خدا بگم چیکارت کنه رهام پاشید برید آشپزخونه رو به آتیش کشیدین 😡...کی گفت به شما آشپزی کنید؟...بیرون بیروننن
@دستممم سوختتت
&الهی بمیرم😭😭
@خدا نکنه عشقم من خوبم
&کی با تو بود؟...قابلمه خوشگلم و سوزوندیییی😡
@دست من داره جلز و بلز میکنه تو نگران قابلمتی؟
...به جای اینکه پاشی بری بتادین و پنبه بیاری دست شوهرتو پانسمان کنی ؟
&بشین بینیم باو هیچیت نشده لوس بازی در نیار امیر خداروشکر کن نصفت نکردم
@از این همه محبت بنده در عذابم
&میخوای عذاب واقعی رو نشونت بدم
@عشقم من فقط میخواستم کمکت کنم ببخشید😔
با دیدن قیافه مظلومش لبخندی زدم و گفتم
&ببخشید منم تند رفتم😅
@تازه دستمم خیلی میسوزه ☹️😞
& مراقب باش عزیزم بیا برات ببندم😍
~تو همونی نبودی که میگفتی قابلمه خوشگلم سوخت؟😐
&سکوت اختیار کن عای هادیان
...اگه میخوای بیا دست تو هم ببندم😁
~اری😁...نیلوفر خانم که هنوز تو کف قابلمشه 😒😐
بعد از پانسمان کردن دست امیر و رهام یهویی تصمیم گرفتیم بریم مسافرت🤦🏼♀️
&تو این اوضاع رهام؟😐
~اوضاع مگه چشه؟...بریم دیگه حوصلم سر رفت تو این خونه😫
@حرفای دخترارو میزنی رهام😂😂
~درد😒...حالا قبول بریم؟
√,@,&بریم😁
.
.
.
نظر فراموش نشه