#امیر 

انقدر گریه کرده بودم چشمام قرمز شده بود!

مطمئنم نازنین راضی به انجام همچین کاری نمیشه...باید خودم سقطش کنم!وای وای چی داری میگی امیر؟..میخوای با دستای خودت بچتو بکشی؟... ولی اگه این بچه به دنیا بیاد هممون می میریم!...میدونستم ول کن نیست!...آخه اینطوری انتقام میگیرن؟...اونم با گرفتن یه بچه از مادرش؟...برای بار دوم؟... بار اول که من حس مادری رو ازش گرفتم بار دومم بابای خودش...!

#فلش بک_دیشب 

#امیر 

نگاهی به صفحه گوشیم انداختم که (pedar joon) رو نمایش میداد!

مگه این نرفت دنبال کارش؟...پس چی میخواد از جون من؟

آروم پیشونی نازنین و بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون و گوشیو جواب دادم 

@بله؟

-سلام بهت یاد ندادن بچه؟

@به تو ربطی نداره...بگو چی میخوای 

-اگه میخوای هفت تاییتونو باهم نکشم اون بچه رو سقط می‌کنی 

@چی داری میگی؟...چیکار به بچه من داری؟...مگه نگفتی گور به گور شدی پس چی میخوای از جون من؟...چرا دست از سرمون بر نمیداری؟

-اون روز که اومدم پیشتون زنت دلمو شکوند...کدوم دختری با باباش اونطوری حرف میزنه؟....منم می‌خوام ازش انتقام بگیرم...بچشو ازش میگیرم 

@تو غیرت نداری؟...خجالت نمی کشی؟...به تو هم میگن بابا؟

-همین که گفتم...بفهمم اون بچه زندست همتونو باهم میکشم 

اینو گفت و گوشی و قطع کرد 

اشکام سرازیر شدن و به این فکر کردم که چقدر دنیا نامرده که میخواد برای بار دوم یه بچه رو از مادرش جدا کنه 

باید یه کاری کنم...اینجوری نمیشه!

....

@دلبر کوچولوم...پاشو می‌خوام ببرمت دریا 

&نمی‌خوام...

@پاشو دیگه لوس خودم!

&امیر تو آبروی منو جلو نیلوفرهام بردی!...اونجوری زدی تو صورتم...مگه حرفم غیر حق بود؟...اصلا نمی‌خوام ببریم دریا 

حق داشت!...دیروز اصلا کارام دست خودم نبود...اگه این روال ادامه داشته باشه عمرا بزاره بچه رو سقط کنیم!

@من معذرت می‌خوام 

خواست حرفی بزنه که گوشیم زنگ خورد...با دیدن اسم بابا رو گوشیم چشماش از تعجب گرد شد و گفت 

&باباس😳...جواب بده جواب بده امممیر الان قطع میشه 

وقتی دید کاری نمی کنم خودش گوشی و برداشت و جواب داد و زد رو بلندگو 

-الو امیر 

&سلام بابایی 

مطمئنم با شنیدن صدای نازنین هل شد...کار خود نازنینه شاید اون بتونه باعث بشه دست از سر بچه برداره 

-س..سلام دخترم 

&خوبی بابا؟...کجایی؟...بابا من اشتباه کردم...حلالم کن😭😭

این و گفت و زد زیر گریه 

-گ..گریه نکن بابا...من بخشیدمت!

چشماش برق زد و گفت 

&واقعا بخشیدیم؟...عاشقتم بابایی خودم...میشه برگردین پیشمون؟...دلم براتون تنگ شده!

اونم که معلوم بود بغض کرده گفت 

-ب..باشه حالا ببینم چی میشه 

این و گفت و گوشی و قطع کرد!

&عههه امیر چرا قطع شد؟

@ولش کن بده من گوشیو 

نگاه زاری انداخت و گوشیو گرفت سمتم و روشو کرد اونور و گفت 

&خب کجا بودیم؟...راستی من قهر بودم...برو بیرون😒

پووفی کشیدم و بعد از چندی منت کشی آشتی کرد و بردمش دریا 

ولی اون پست فترت هنوز دست بردار نبود و دوباره شبم آمار بچه رو می‌گرفت!

.

.

.

سلام خماران عزیزم

حال شما احوال شما؟😂😂