part20#
امیر~،نیلوفر+،رهام_،نازنین&
#نیلوفر
دیگه داشتم تا امید میشدم که اومد پیشم و نازم و کشید و باهاش اشتی کردم...دستشو گرفتم و رفتیم تو پذیرایی
با زنگ خوردن گوشیم قلبم واستاد...رهام با تعجب به صفحه گوشی خیره شده بود...بعد از یکم مکث گوشیو برداشت و داد دستم
_باباته!
چشمام چهار تا شد و گوشیو از دستش گرفتم و اوکی کردم
√سلاااام نیلوفر بابا چطوره؟
هه!...نیلوفر بابا که ۸ سال نه تماسی...نه دیداری!
با بغض گفتم
+س..سلام بابا
√قربون اون صدات بشه بابا یه خبر خوب برات دارم!
+چه خبری؟
√پول بدهکاری که به اقا فرهاد و اقا عباس داشتم و جور کردم...فردا با مامانت میایم ایران پولشونو میدیم و ۴ نفری با نازنین میریم فرانسه یه زندگی جدید و شروع کنیم!
نفسم تو سینه حبس شد...پس امیر و رهام چی؟...وای تازه اونا هم نمی دونن نازنین بچه داره!😱
+اما...اما بابا
√جونم عشق بابا؟
+پس..پس امیر و رهام چی؟
این و که گفتم امیر و رهام و نازنین با تعجب نگام کردن
√شما که از همون اولم با این ازدواج مخالف بودید!...خب دیگه الان میخوام از دست اونا راحت بشین!...راستی دیگه اذیتتون نمیکنن که؟
هه!...هنوز فکر میکنه با ما بدرفتارن!...نمیدونه که دیوونه وار عاشق همیم!
+اون...اون مال قبل بود!...الان یعنی چیزه...ما نمی تونیم ازشون جدا بشیم!...هر جا بریم با امیر و رهام میریم!
√مگه نگفتید اذیتتون میکنن؟!
+دیگه نمیکنن!...ما..ما دوسشون داریم!
√یعنی... نمیاین فرانسه؟
+نه!
√مامانتون اینجا داره بال بال میزنه که شما بیاید!...اونوقت میگین نه؟!
+شرمنده بابا
بعدم قطع کردم که اشکام سرازیر شدن!
رهام با تعجب پرسید
_چیشد چرا گریه میکنی؟
~نیلو حالت خوبه؟
&خواهری چیشدی؟
+بابا...بابا میخواد ببرمون فرانسه!
_،~،&چههههههه؟😱😱😱
_چرا آخه؟
+فکر میکنه شما مارو اذیت میکنین!...یادتونه اولاش ما با این ازدواج مخالف بودیم؟
~وااای خدا😬
نازنین رو به امیر و رهام گفت
&من نمیام...میخوام پیش شما باشم...تورو خدا یک کاری بکنید🥺
~نگران نباش عشقم منو رهام نمیزاریم ببرنتون!
+امیر میشه یه سوال ازت بپرسم؟
~بپرس!
+دقیقا چطوری میخواید نزارین ببرنمون؟😬😐
_باید با بابات حرف بزنیم!
&خب الان شمارشو بدم باهاش حرف میزنید؟
~آره زود باش بده منتظر چی هستی!
...
بعد از مکالمه امیر و رهام با بابا منو نازنین شروع به سوال پرسیدن کردیم
+چی شد؟
&قبول کرد؟
+مارو میبره؟
&نمی بره؟
_،~ساکتتتتت😡
&ببخشید😞...حالا میشه بگید چی شد جون به لبمون کردید
_یه چالش برامون گذاشتن!...قرار شد فردا که میان ایران ما تموم تلاشمونو بکنیم تا یه جفت زن و شوهر خوب جلوه کنیم!...تا بزاره پیش ما بمونید!...پس فردا تا میتونید قربون صدقه هم برید چه میدونم مثلا تو برای اون میوه پوست بکن!...تو حرفای عاشقونه بزن!..از این جور کارا!
&،+اوکیه!
&فقط رهام یه چیزی!
_چی؟
&عسل و چیکارش کنیم؟😬
~وایوای راست میگه 😱
_آروم باشید...مثلا اگه پرسیدن چرا به ما نگفتید نوه داریم میگیم میخواستیم سورپرایز بشید!
+اگه دهن لقی کنه چی؟...اگه از ماجرای نازنین و امیر چیزی بگه چی؟...دیگه فاتحمون خوندس!😣
_انقدر آیه یس نخونید!...خب با عسل حرف میزنیم چیزی نگه اوکیه دیگه؟
~اوهوم اینم میشه!
&پس اوکیه
+خب دیگه بریم بخوابیم من که واقعا خوابم میاد...فردا کلی کار داریم!... خونه رو تمیز کنیم با عسل حرف بزنیم باید سرحال باشیم!...هر کی موافقه دستا بالا
هر سه تاییشون دستاشونو بردن بالا و با اوکی آخر رفتیم بخوابیم....
فردا صبح.........
خب خب چه شود😜
نظر فراموش نشه که پارت هیجانی در راه است😍😍