#نیلوفر 

#دو_روز_بعد

رهام مثل پروانه دور سرم می چرخید و هر کار میگفتم انجام میداد!...نگاه حسرت بار نازنین رو خودم می‌دیدم...اونم حق داشت وقتی حامله س امیر پیشش باشه مراقبش باشه اونم وقتی که همش ۱۴ سالش بود!...درسته که ما پیشش بودیم ولی شوهرت باشه یه چیز دیگه س⁦:)

نشستم کنارش و بغلش کردم و گفتم 

√خواهری دورت بگردم خوبی؟

&اوهوم 

√نچ!..اون نازنینی که من میشناختم نیستی!

&نیلو 

√جانم 

آهی کشید و گفت 

&میگم چقدر خوب میشد اگر وقتی منم حامله بودم امیر پیشم بود...بعد از اون چند ساعت طاقت فرسا تو اتاق عمل از بیمارستان بیرونم نمی‌کرد بهم تهمت هرزگی نمی‌زد😖

√الهی قربونت بشم خواهری...تموم شد دیگه!...امیر پیشته مراقبته دیگه تموم شد اون روزا نبینم دیگه غصه بخوری که به امیر میگم هااا ؛)

&چشم‌ 

#نازنین

امیر و رهام بعد از تمرین تو اتاق اومدن بیرون و نشستن سر میز ناهار ...امیر با دیدن چشمای اشکیم گفت

@چیشده خانمی؟...نبینم اشکاتو!

&خوبم 

امیر نوچی زد و رو به نیلوفر گفت 

@نازنین که جواب درست و حسابی نمیده...تو بگو چی شده نیلو؟

با چشمام به نیلوفر علامت دادم که گفت 

√هیچی بابا یه درد و دل خواهرانه بود همین!...این خانمتم که میدونی لوسه زود اشکش در میاد!

@اها😅

~بچه ها برای معاینه نیلوفر که وقت گرفتم برای هر چهارتایی مون هم یه وقت چکاب گرفتم موافقید بعدازظهر همگی یه چکاب بشیم؟

&من حوصله ندارم شماها برید 

امیر چش غره ای رفت و گفت 

@آره داداش میایم 

&امیر آخه من..

دستشو به نشونه هیس گذاشت رو لبش و گفت 

@نازنین تورو خدا بحث نکن...یه چکاب مگه چیه که انقدر بزرگش میکنی؟

پووفی کشیدم و گفتم 

&خیل خب 

با صدای ایفون نیلوفر لقمه پرید تو گلوشو تند تند سرفه کرد...رهام زد پشتش که آروم شد و گفت 

√من باز میکنم😓

~لازم نکرده بشین تو با این حالت خودم میرم!

از این همه مهربونی رهام لبخندی زدم و با خودم تصور کردم که الان امیر همچین کاری کرده بود!...هعییی روزگار!

رهام با تعجب اومد و گفت 

~شما عمو دارید؟

&بله!... سه تا هم داریم!

√کیه دم در رهام؟

~یه آقایی اومده دم در میگه عموی شماست!

نیلوفر رفت تو فکر و گفت 

√عمو؟...نازنینننن!

&چیشده؟

√بدبخت شدیم...این قاتل زنجیره ای اینجا چیکار میکنه؟...مگه زندان نبود؟

&کیو میگی نیلو؟

√عمو مانی!

&از کجا میدونی عمو مانیه؟...رهام بپرس اسمش چیه 

~همون مانی که شما میگید!

√دیدی گفتم دیدی گفتم؟؟😱😱...پاشید جمع کنیم اینجا دیگه امن نیستتتت 

امیر رفت سمت نیلوفر و گفت 

@نیلوفر آروم باش واسه این حالت اصلا خوب نیست بشین 

رهام و کنار زدم و آیفون و برداشتم و گفتم 

& بفرمایید؟

+عمو نازنین تویی؟...این آقا کی بود با من حرف زد؟...ازدواج کردی؟... نازنینننن

آیفون از دستم افتاد و پرت شدم تو بغل رهام..

.

.

.

اینم از پارت۲۷ 😁

نظر فراموش نشه