Part27#
#نیلوفر
#دو_روز_بعد
رهام مثل پروانه دور سرم می چرخید و هر کار میگفتم انجام میداد!...نگاه حسرت بار نازنین رو خودم میدیدم...اونم حق داشت وقتی حامله س امیر پیشش باشه مراقبش باشه اونم وقتی که همش ۱۴ سالش بود!...درسته که ما پیشش بودیم ولی شوهرت باشه یه چیز دیگه س:)
نشستم کنارش و بغلش کردم و گفتم
√خواهری دورت بگردم خوبی؟
&اوهوم
√نچ!..اون نازنینی که من میشناختم نیستی!
&نیلو
√جانم
آهی کشید و گفت
&میگم چقدر خوب میشد اگر وقتی منم حامله بودم امیر پیشم بود...بعد از اون چند ساعت طاقت فرسا تو اتاق عمل از بیمارستان بیرونم نمیکرد بهم تهمت هرزگی نمیزد😖
√الهی قربونت بشم خواهری...تموم شد دیگه!...امیر پیشته مراقبته دیگه تموم شد اون روزا نبینم دیگه غصه بخوری که به امیر میگم هااا ؛)
&چشم
#نازنین
امیر و رهام بعد از تمرین تو اتاق اومدن بیرون و نشستن سر میز ناهار ...امیر با دیدن چشمای اشکیم گفت
@چیشده خانمی؟...نبینم اشکاتو!
&خوبم
امیر نوچی زد و رو به نیلوفر گفت
@نازنین که جواب درست و حسابی نمیده...تو بگو چی شده نیلو؟
با چشمام به نیلوفر علامت دادم که گفت
√هیچی بابا یه درد و دل خواهرانه بود همین!...این خانمتم که میدونی لوسه زود اشکش در میاد!
@اها😅
~بچه ها برای معاینه نیلوفر که وقت گرفتم برای هر چهارتایی مون هم یه وقت چکاب گرفتم موافقید بعدازظهر همگی یه چکاب بشیم؟
&من حوصله ندارم شماها برید
امیر چش غره ای رفت و گفت
@آره داداش میایم
&امیر آخه من..
دستشو به نشونه هیس گذاشت رو لبش و گفت
@نازنین تورو خدا بحث نکن...یه چکاب مگه چیه که انقدر بزرگش میکنی؟
پووفی کشیدم و گفتم
&خیل خب
با صدای ایفون نیلوفر لقمه پرید تو گلوشو تند تند سرفه کرد...رهام زد پشتش که آروم شد و گفت
√من باز میکنم😓
~لازم نکرده بشین تو با این حالت خودم میرم!
از این همه مهربونی رهام لبخندی زدم و با خودم تصور کردم که الان امیر همچین کاری کرده بود!...هعییی روزگار!
رهام با تعجب اومد و گفت
~شما عمو دارید؟
&بله!... سه تا هم داریم!
√کیه دم در رهام؟
~یه آقایی اومده دم در میگه عموی شماست!
نیلوفر رفت تو فکر و گفت
√عمو؟...نازنینننن!
&چیشده؟
√بدبخت شدیم...این قاتل زنجیره ای اینجا چیکار میکنه؟...مگه زندان نبود؟
&کیو میگی نیلو؟
√عمو مانی!
&از کجا میدونی عمو مانیه؟...رهام بپرس اسمش چیه
~همون مانی که شما میگید!
√دیدی گفتم دیدی گفتم؟؟😱😱...پاشید جمع کنیم اینجا دیگه امن نیستتتت
امیر رفت سمت نیلوفر و گفت
@نیلوفر آروم باش واسه این حالت اصلا خوب نیست بشین
رهام و کنار زدم و آیفون و برداشتم و گفتم
& بفرمایید؟
+عمو نازنین تویی؟...این آقا کی بود با من حرف زد؟...ازدواج کردی؟... نازنینننن
آیفون از دستم افتاد و پرت شدم تو بغل رهام..
.
.
.
اینم از پارت۲۷ 😁
نظر فراموش نشه