part10#
#نازنین
(پنج ماه بعد)
بچه دختر بود و به اصرار امیر قرار شد اسمشو بزاریم عسل
امیر تور کنسرتاش شروع شده بود و رفته بود کانادا گوشیشم خاموش بود!
خیلی دلم براش تنگ شده بود دلم میخواست تو این حال کنارم باشه🥺☹️
منم روزای أخرم بود و بیمارستان بستری بودم
مامان امیر واقعا فرشته بود...خیلی زحمت کشیده بود حتی بیشتر از مامان خودم!
بیچاره مامان از ترس بابا حتی نمیتونست بیاد منو ببینه!
آه سوزناکی کشیدم و ملافه رو انداختم رو سرم
نیلوفر درو باز کرد و با یه سینی اومد سمتم و پتو رو کنار زد
+خواهری دورت بگردم بیا یه چیزی بخور ببین پوست و استخون شدی!
×نمیخوام...امیر نیومد؟
+نه هنوز...نازنین لجبازی نکن به فکر خودت نیستی به فکر اون بچه باش که همین روزاس که به دنیا بیاد!
×ازش بدم میاد!
+وا !...از کی؟
×از این بچه...همه جونمو ازم گرفت..اگه بچه پارسا باشه که با دستای خودم میکشمش!
+خجالت بکش بچته!...حتی اگه بچه پارسا هم باشه تو نباید همچین کاری بکنی!...اون بیچاره چه گناهی کرده!
×من چی؟...من گناه ندارم؟...من چرا باید تقاص کثافت کاریه اون مرتیکه رو پس بدم؟...میدونی اگه امیر بفه..
+امیر نمی فهمه..نترس!
همون لحظه گوشیم زنگ خورد...{DALIL BOODANAM♥️}
هه چه عجب!...فهمید یه بدبختی اینجا داره جون میده!
÷سلام خانمی؟...خوبی؟...عشق بابا خوبه؟
×علیک سلام!...افتضاحم!...اونم برام مهم نیست!
÷چیشده؟...یعنی چی مهم نیست؟...کی اذیتت کرده بیام پدرشو در بیارم!!؟؟
×لازم نیست...چون اون شخص خود تو هستییییی!!!
÷من؟...من چرا؟
×یوقت زنگ نزنی حال این بدبخت مفلوک که در اثر شاهکار شما رو تخت بیمارستانه رو بپرسی!..اصلا زنگ نزدی به جهنم!...نگران نیستی به جهنم!...حداقل گوشیتو خاموش نکن!
÷من شرمندم...تا یه ۵,۶ ساعت دیگه میرسم جبران میکنم خانمی
×خداحافظ!
÷خداحافظ...مراقب خودت باش عزیزم
....
√خاله جون آماده ای؟
×برای چیآماده ام؟
√زایمان دیگه
×هنوز که امیر نیومده🥺...من میترسم...اصلانم آماده نیستم!
√بچه به دنیا بیاد باباشم رسیده
×من نمیخوام...میخوام امیر پیشم باشه!
√عزیزم لجبازی نکن
.....
بلاخره قرار شد بچه رو بدنیا بیارن!
کاش امیرم بود...دلم میخواست فقط گریه کنم!
....
√مبارک باشه چقدرم نازه!
اصلا حوصله این چرت و پرتارو نداشتم فقط دلم میخواست امیر بیاد
همه تو اتاق بیمارستان جمع شده بودن و منتظر بودن بچه رو بیارن
هه!....همه منتظر بودن بغیر از مادرش!
داد زدم
×برید بیروننن...تنهام بزاریددددد....فقط اگه امیر اومد بگید بیاد
همه از ترس رفتن بیرون...دوباره تنها شدم ...
....
تو حال خودم داشتم گریه میکردم که صدای عربده اومد
÷گمشو بیرون دختره هرزه!...بیرووونننن...
امیر بود!...نکنه پارسا بهش گفته😱😱😱
.
.
.
خب خب تازه داستان شروع شد!
این از اونا نیست که یه پارت خوب باشه یه پارت بد!😂😂😂
فعلا باید آبغوره بگیرید😂😂
نظر یادتون نره که یه پارت فوق جذاب تو راهه!