#نازنین

(پنج ماه بعد)

بچه دختر بود و به اصرار امیر قرار شد اسمشو بزاریم عسل

امیر تور کنسرتاش شروع شده بود و رفته بود کانادا گوشیشم خاموش بود!

خیلی دلم براش تنگ شده بود دلم میخواست تو این حال کنارم باشه🥺☹️

منم روزای أخرم بود و بیمارستان بستری بودم

مامان امیر واقعا فرشته بود...خیلی زحمت کشیده بود حتی بیشتر از مامان خودم!

بیچاره مامان از ترس بابا حتی نمیتونست بیاد منو ببینه!

آه سوزناکی کشیدم و ملافه رو انداختم رو سرم

نیلوفر درو باز کرد و با یه سینی اومد سمتم و پتو رو کنار زد

+خواهری دورت بگردم بیا یه چیزی بخور ببین پوست و استخون شدی!

×نمیخوام...امیر نیومد؟

+نه هنوز...نازنین لجبازی نکن به فکر خودت نیستی به فکر اون بچه باش که همین روزاس که به دنیا بیاد!

×ازش بدم میاد!

+وا !...از کی؟

×از این بچه...همه جونمو ازم گرفت..اگه بچه پارسا باشه که با دستای خودم میکشمش!

+خجالت بکش بچته!...حتی اگه بچه پارسا هم باشه تو نباید همچین کاری بکنی!...اون بیچاره چه گناهی کرده!

×من چی؟...من گناه ندارم؟...من چرا باید تقاص کثافت کاریه اون مرتیکه رو پس بدم؟...میدونی اگه امیر بفه..

+امیر نمی فهمه..نترس!

همون لحظه گوشیم زنگ خورد...{DALIL BOODANAM♥️} 

هه چه عجب!...فهمید یه بدبختی اینجا داره جون میده!

÷سلام خانمی؟...خوبی؟...عشق بابا خوبه؟

×علیک سلام!...افتضاحم!...اونم برام مهم نیست!

÷چیشده؟...یعنی چی مهم نیست؟...کی اذیتت کرده بیام پدرشو در بیارم!!؟؟

×لازم نیست...چون اون شخص خود تو هستییییی!!!

÷من؟...من چرا؟

×یوقت زنگ نزنی حال این بدبخت مفلوک که در اثر شاهکار شما رو تخت بیمارستانه رو بپرسی!..اصلا زنگ نزدی به جهنم!...نگران نیستی به جهنم!...حداقل گوشیتو خاموش نکن!

÷من شرمندم...تا یه ۵,۶ ساعت دیگه میرسم جبران میکنم خانمی

×خداحافظ!

÷خداحافظ...مراقب خودت باش عزیزم

....

√خاله جون آماده ای؟

×برای چی‌آماده ام؟

√زایمان دیگه

×هنوز که امیر نیومده🥺...من میترسم...اصلانم آماده نیستم!

√بچه به دنیا بیاد باباشم رسیده

×من نمی‌خوام...می‌خوام امیر پیشم باشه!

√عزیزم لجبازی نکن

.....

بلاخره قرار شد بچه رو بدنیا بیارن!

کاش امیرم بود...دلم میخواست فقط گریه کنم!

....

√مبارک باشه چقدرم نازه!

اصلا حوصله این چرت و پرتارو نداشتم فقط دلم میخواست امیر بیاد

همه تو اتاق بیمارستان جمع شده بودن و منتظر بودن بچه رو بیارن

هه!....همه منتظر بودن بغیر از مادرش!

داد زدم

×برید بیروننن...تنهام بزاریددددد....فقط اگه امیر اومد بگید بیاد

همه از ترس رفتن بیرون...دوباره تنها شدم ...

....

تو حال خودم داشتم گریه میکردم که صدای عربده اومد

÷گمشو بیرون دختره هرزه!...بیرووونننن...

امیر بود!...نکنه پارسا بهش گفته😱😱😱

.

.

.

 

خب خب تازه داستان شروع شد!

این از اونا نیست که یه پارت خوب باشه یه پارت بد!😂😂😂

فعلا باید آبغوره بگیرید😂😂

نظر یادتون نره که یه پارت فوق جذاب تو راهه!