#نازنین
(هفت سال بعد)
آروم از روی تخت بلند شدم...سرم رو از دستم کندم و رفتم سمت پرستار و گفتم
×چقدر دیگه باید اینجا بمونم؟...خسته شدم...هفت سال زندگیم تباه شد!...
&عزیزم...امروز مرخصی!
×واقعا الان میتونم برم ؟یعنی دیگه لازم نیست اینجا بمونم؟؟!!!
& اره عزیزم
خدایاااا شکرت!
رفتم ساکمو جمع کردم لباسامو پوشیدم و سر خیابون یه تاکسی گرفتم 
....
√خانم کجا تشریف میبرید؟
کجا برم؟...واحد رهام و نیلوفر؟...ن!...امیر که واحد روبه رویی رهام و نیلوفره اگه ببینه منو چی؟...ولی من می‌خوام بچم و ببینم...می‌خوام بغلش کنم!...ولی امیر و نمی بخشم!
ادرس خونه رو دادم و سرمو تکیه دادم به شیشه
....
از ماشین پیاده شدم و با تردید زنگ واحد رهام و نیلوفر و فشار دادم
+بله؟
صدای نیلوفر بود!....قربونت بشم خواهری!...چقدر دلم واست تنگ شده 💔
×م..منم!...نازنین!
√چرت و پرت نگو خانم محترم!...خواهر من بیمارستانه پنج ساله که ندیدمش!
×آره من بیمارستان بودم..مرخص شدم...بخدا منم نیلوفر!
√اگه راست میگی اسم شوهرت چیه؟
شوهرم!...هه شوهرم.!...میم مالکیت رو کجای دلم بزارم؟
آروم لب زدم
×ا..امیر
+ن..نازنین خودتی؟...بیا بالا دورت بگردم 
.....
×سلام
+ن..نازنین تو چقدر بزرگ شدی!...بیا بغلم خواهری
بی اختیار خودمو انداختم تو بغلش و شروع کردم گریه کردن
×ن..نیلوفر بچم؟
+حالش خوبه نگران نباش 
×میشه ببینمش؟
+امیر بردش شهربازی دیگه الاناس که بیان!
×باش
+رهام رهااام
_چیشده نیلو
رهام با دیدن من چشاش اندازه کاسه شد!
_نا..زنین 😳
×سلام داداشی
_خوبی؟...بیا ببینمت
...
بعد از کلی گریه زاری مجدد نیلوفر یه کاسه سوپ آورد و گذاشت کنارم
+بخور پوست و استخون شدی!
×نمیخوام..عسل نیومد؟
_بزار الان یک زنگ به امیر میزنم
.....
بعد از چند ساعت طاقت فرساااا  بلاخره آیفون به صدا در اومد!

قلبم به شدت تو سینه میکوبید بعد ۷ سال می‌خوام امیر و برای اولین بار دخترم و ببینم !

÷سلام به همگییی

صدای گرمش باعث شد استرسم ده برابر بشه

√سلام عموووو جون 

عسل؟...این صدای عسل بود؟...قربونت بشه مامان 💔

نیلوفر اشاره زد برم رو کاناپه بشینم 

+امیر مهمون داریم!

÷چه خوب کی هس؟!

+یکی که خیلی منتظرشی!

÷نیلو مسخره بازی در نیار بگو کیه

+نازنین!

÷ایسگا گرفتی؟...چرا با احساساتم بازی میکنی؟...تو که میدونی چقدر دوسش دارم!

دوسم داره؟!...یعنی هنوزم دوسم داره؟

+ایسگا چیه...رو کاناپه نشسته!

÷جدی؟.😳...فقط اگه مسخرم کرده باشی

+انقدر حرف نزن برو دیگه

صدای قدم هاش باعث شد نفسم بند بیاد

میتونستم حضورش رو پشت سرم حس کنم

÷نازنین؟

بی اختیار برگشتم و نگاش کردم

اشک تو چشماش حلقه زد 

÷ت..تو زنده ای؟

×آره!...از اولم زنده بودم!

÷پ..پس این همه سال کجا بودی؟

به جای من نیلوفر جواب داد...وقتی شنید نگاهش فرا مهربون شد!

÷دورت بگرده امیر!...یعنی...این هفت سال شیمی درمانی میکردی؟!

×باورت نمیشه؟!

بدون فوت وقت بغلم کرد و سرشو تو گودی گردنم فرو کرد و تند تند نفس می‌کشید

÷میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟

×امیر بحث و احساسی نکن!...من اینجا نمی مونم و هیچ وقت نمی بخشمت!

÷ب..باشه بخاطر عسل بمون!

×الانم بخاطر عسل اومدم!

عسل بدو بدو اومد سمت امیر و گفت

√بابایی این خانمه کیه بغلش کردی؟

وقتی امیر معرفیم کرد بغلش کردم و گفتم

×مامانی خوبی؟

√تو مامان من نیستی...این همه سال کجا بودی؟...وقتی شیر میخواستم و شیر خشک می‌خوردم کجا بودی؟...حالا اومدی که چی بشه؟...برو همونجایی که بودی!

قلبم تیر کشید!...آخه چرا؟...یعنی نمی‌خواد من پیشش باشم؟

 

 

 

پارت بسی احساسی 

پارت بعد فوق هیجانی💙

نظرات فراموش نشه!