#نازنین

 

×بفرمایید؟

 

√سلام خانم تهرانی؟

 

×بله خودم هستم شما؟

 

~نازنین خودتی؟

 

×به جا نمیارم

 

√منم پارسا

 

×پارسا کیه؟

 

√تو پسر عموتو یادت نیست؟

 

×عهه پارسا تویی ببخشید نشناختم بیا تو

 

درو زدم و نگاهی به صورت سوالی مهتاب انداختم

 

~کیه؟

 

×پارسا.. پسرعموم

 

~آها

 

....

 

بعد از سلام و احوالپرسی نشستیم رو مبل 

 

×تو کجا اینجا کجا؟

 

√شما کم پیدایی نازنین خانم...شنیدم ازدواج کردی

 

×آره..اوخ اوخ راستی پارسا اگه کار مهمی داری بگو برو امیر بیاد کلمو میکَنه

 

√اذیتت میکنه؟

 

×نه بابا خیلیم مهربونه

 

√ببین به من دروغ نگو می‌دونم ازش حساب میبری میخوای از دستش راحت شی؟

 

×چی میگی تو پارسا ....امیر شوهرمه 

 

√آره یادت نیست شوهر جونت چجوری میزدت؟

 

×اون مال اوایل بود تموم شد رفت الان با هم خوبیم

 

√از کجا معلوم دوباره اخلاقش گند نشه!

 

×نه نمیشه!

 

√میخوای فرار کنیم؟...اینجوری دیگه خلاص میشی از دستش!

 

×نه پارسا وقتی میگم نه یعنی نه من دوسش دارم خیلیم دوسش دارم حتی اگه قصد جونمو بکنه بازم دوسش دارم وابستش شدم!

 

√تو چطور میتونی جلوی روی من ازش تعریف کنی خودتم خوب میدونی من دوست دارم میخوای لجمو دراری؟

 

×پارسا چرت نگو پاشو برو تازه با شوهرم خوب شدم گند نزن تو رابطمون!

 

√عه! یه جوری گند بزنم تو رابطتون که به غلط کردم بیفتی!

 

بعدم بلند شد اومد سمتم و از رو مبل بلندم کرد

 

...

 

×نهههههه😭😭😭😭😭...خیلی پستی پارسا خیلی پستی!

 

√میدونم نتونسته مقاومت کنه و یبار دخترونگیت و گرفته!...اینم از من...به زودی می‌فهمه با من رابطه داشتی ببینم اون موقع هم دوباره قربون صدقت میره...دلبر کوچولو صدات میکنه؟!...یا مثل حیوون از خونه میندازت بیرون و هرزه صدات می‌کنه!😏

 

حتی تصورشم وحشتناک بود...چطور تونست به من تجاوز کنه..کسی که من داداش صداش میکردم!...اگه امیر بفهمه....😣

 

.....

 

مهتاب و قسم دادم چیزی به روش نیاره

 

مارال خانم اومد و همگی منتظر اومدن امیر بودن!

 

صدای چرخوندن کلید تو در باعث شد استرسم ۱۰ برابر بشه 

 

÷سلام عزیزم 

 

×سلام امیر مرسی که زود اومدی! 

 

بعدم یه بوس رو گونه ش نشوندم 

 

÷خسته نباشید مارال خانم...دستمزد رو ماهانه بدم یا روزانه؟

 

&هر جور خودتون صلاح میدونید

 

÷خب من روزانه بهتون میدم این دستمزد امروز...مرسی که مراقب نازنین بودید میتونید تشریف ببرید

 

&ممنون اقا امیر خدانگهدار!

 

با مهتاب و مارال خانم خداحافظی کردم و با امیر نشستیم پای تی وی

 

÷عزیزم مارال خانم خوب بود؟...از کارش راضی بودی؟

 

×عالی مرسی امیر

 

÷قربونت...میگم نازنین امشب..

 

ادامه حرفشو رفتم و دوباره استرس به جونم افتاد

 

×چیز..میگم حالا چه عجله ایه؟😐

 

÷. ⁦ಠ_ಠ⁩

 

×اونجوری نگاه نکن دیگه!..حداقل باشه واسه فردا!

 

÷باش

 

......

 

(۶ماه بعد)

 

شیش ماه از اون ماجرا می‌گذشت و خدارو شکر هیچ اتفاق خاصی نیفتاد

 

دو سه روزی بود دل درد شدیدی داشتم ولی نمی‌دونستم دلیلش چیه!

 

×امیر

 

÷جونم

 

×دلم درد می‌کنه😣

 

÷چرا دورت بگردم؟

 

×نمیدونم

 

÷باز لواشک و نوتلا خوردی😐😡؟

 

×نه یه هفته ای هست نخوردم

 

÷پس برای چیه؟

 

×نمیدونم...وااااای امیر چیکار کنمممم😖😭😭

 

÷خیل خب باشه باشه داد نزن الان میریم دکتر

 

×من دکتر نمیااااااممم

 

÷یعنی چی‌ نمیام😡

 

×میترسم خب🥺

 

قیافش مهربون شد و گرفتم تو بغلش

 

÷ترس نداره ک!..فقط بریم یه معاینه کوچولو بشی 

 

×چرا خیلیم ترس داره

 

÷نفس کوچولو بخدا قول میدم نزارم اذیتت کنن

 

×قول؟🥺

 

÷قول....قول امیر قوله 😉

 

×باش😊...امیر دکتر چی می‌خوایم بریم؟😐...پیش کی می‌خوایم بریم؟😐

 

÷دکتر زنان!

 

×جان؟😳...دکتر زنان برای چی؟😳

 

÷پس کجا بریم؟...دکتر مردان؟..یا دکتر اطفال؟=/

 

×نه!😐...اگه میریم دکتر زنان....من اشنا دارم!

 

÷کی هس؟...مرده یا زن؟...فقط زن باشه ها!!

 

×امیر جان معلومه که زنه!😐...خالمه!

 

÷خالت؟😐😳...مگه نگفتی همه خانوادت فرانسه ن؟!

 

×نه این خالم ایرانه

 

÷پس اوکیه!

 

......

 

#امیر

 

رفتیم داخل مطب

 

یه سالن شیک که دیوارهاش نسکافه ای و مبل هاش شکلاتی بود!

 

خلاصه خیلی تضاد شیکی داشت!

 

×سلام خانم معینی!

 

~سلام شما؟

 

×منم دیگه نازنین!

 

~عههه چقدر تو بزرگ شدی ورپریده بیا بغلم ببینم

 

بعد از پنج دقیقه احوالپرسی و اینا قرار شد زودتر بریم داخل!

 

÷نازنین این خانم معینی کی بود..انقدر باهاش گرم گرفتی فکر کردم خالته!:|

 

×نه بابا منشی مطبه!

 

÷اوکی

 

....

 

رفتیم داخل اتاق و نازنین تا خالشو دید لبخندی رو لباش نقش بست

 

×سلام خاله جووون

 

√نازنین تویی؟؟...مگه با مامان بابات نرفتی فرانسه؟

 

×نه خاله جون..حالا ول کنید این بحثارو...بعدا براتون تعریف میکنم

 

√باشه..بیا تو بغلم خاله جون دلم برات تنگ شده بود

 

×منم همینطور😍

 

خالش که تازه متوجه حضور من تو اتاق شده بود یه اشاره بهم زد و گفت

 

√معرفی نمیکنی خاله جون؟

 

×امیر... شوهرم

 

اونم چشاش گرد شد و با تعجب سر تا پای منو بر انداز کرد و گفت

 

√آها..مبارک باشه خاله!😳...خوش اومدید اقا امیر

 

÷،×مرسی

 

√خب چیشده عزیز دلم؟

 

×راستش یه چند روزیه دل‌درد شدید دارم ولی نمی‌دونم دلیلشو چیزیم نخوردم که بخواد باعث و بانیش باشه!

 

√خب..بخواب رو تخت!...مانتو و شالتم درار!

 

بعدم از اتاق رفت بیرون!

 

نازنین با ترس بهم خیره شد معنی این نگاهشو فهمیدم و رفتم سمتش و آروم مانتو و شالش و در آوردم

 

بعدم دستشو گرفتم و کشوندم سمت تخت

 

مقاومت کرد و سر جاش وایساد

 

دیگه داشت عصبانیم میکرد 

 

کمرشو گرفتم و کشیدم سمت تخت و خوابوندمش رو تخت

 

÷نازنین بخدا اگه اذیت کنی بد جور عصبانی میشم!

 

×🥺🥺

 

÷همین که گفتم!

 

همون لحظه خالش با یه سری وسایل پزشکی اومد که نازنین دستمو گرفت و فشار داد

 

آروم دم گوشش گفتم

 

÷نازنین من اینجام نترس!

 

√نازنین یه چن تا سوال میپرسم بی رودربایستی جواب بده...اگه خجالت میکشی بگم شوهرت بیرون باشه؟!

 

 نازنین یه نگاهی بهم انداخت...تصمیم گرفتم برم بیرون ممکنه با حضور من خجالت بکشه و درست جواب نده!

 

دستمو از دستش آوردم بیرون و رفتم سمت در که با صداش توقف کردم

 

×امیر نرو!🥺

 

برگشتم سمتش و کنار تخت زانو زدم و دستشو تو دستام گرفتم و گفتم

 

÷باشه عزیزم هستم!

 

خالش لبخندی زد و بلوزش و زد بالا...دستشو گرفت و مانع شد

 

√چیشده خاله جون؟

 

×میشه از رو لباس کارتونو انجام بدید؟

 

√وا!!..معلومه که نه جادوگر که نیستم باید معاینه کنم دیگه!

 

با چشمام بهش علامت دادم که دستشو ول کرد

 

.....

 

بعد از یه معاینه سخت و طاقت فرساااا بلاخره کارش تموم شد 

 

√خب...میخواید دلیل دل درد و بدونید یا نه؟؟؟

 

×نَ!

 

چش غره توپی بهش رفتم و رو به خاله گفتم

 

÷حتما!... بگید

 

√تبریک میگم!...مامان کوچولو خاله..بابای مهربون!

 

×چهههههه😨😨😱😱😱😱😱...نههههههه😱😱😱😣😣😣

 

÷یعنی چی نه!...خدارو شکر😍😍...دختره یا پسر؟...چند ماهشه؟...سالمه؟

 

√آروم باش آقای پدر!...مثل اینکه خیلی ذوق کردی هاااا!!..تقریبا ۴ ماه!...اره سالمه!دختر پسرش که الان معلوم نیست عای امیر خان!

 

÷اوهوم😍...وااای که بابا فداش بشه!

 

√خب اقا امیر...اگه میخوای بچتون سالم بدنیا بیاد باید مراقب این مامان کوچولو باشید!..چون بدنش ضعیفه و تحمل نگه داشتن یه بچه رو تو شکمش نداره!...البته اگه یه شوهر مهربون وقت بزاره و پیشش باشه!

 

÷نوکرشم هستم!...اصلا تا وقتی بره کلاس اول مرخصی میگیرم!...فقط بیاد

 

.....

 

#نازنین

 

تموم بدنم می‌لرزید!

 

قلبم داشت از سینه در میومد!

 

نکنه..نکنه بچه پارسا باشه😱😱😱

 

خدا رحم کن... به نوجوونیم رحم کن!

 

.....

 

 

 

 

 

عاقاااا چه شود!

 

نظر فراموش نشه