Part 17#
#نازنین
با اومدن عسل و امیر از جام بلند شدم و به استقبالشون رفتم
نگاه نگرانی به امیر انداختم که به معنی نگران نباش سری تکون داد
عسل بدو بدو اومد و خودشو انداخت تو بغلم و شروع کرد گریه کردن
√مامانی دوست دارم ببخشید اونطوری حرف زدم
×اشکال نداره عسل مامان...قربونت بشم خوبی؟
√اوهوم...مامان قول میدی دیگه تنهامون نزاری؟🥺
بیشتر به خودم فشردمش و گفتم
×قول میدم مامانی
√میشه شبا تو بغلت بخوابم ؟...برام قصه میخونی؟
×آره دورت بگردم چرا نشه
√میسیی
دستای کوچولوشو قفل دستام کرد و گفت
√آخ جووون دیگه بچه های پیش دبستانی مسخرم نمیکنن که چرا مامانت نمیاد!...
با این حرفش چونم لرزید...بمیره مامان ک تو غصه خوردی!
بوسه ای رو گونش نشوندم که امیر گفت
÷نه روز دیگه مدارس شروع میشه....دیگه باید بری مدرسه بابایی!
√تنها؟
÷نه عزیزم من یا مامان میرسونیمت میری پیش دوستات درس میخونی بازی میکنی ظهر ما میایم دنبالت
√باش..با هم بیاید هااا میخوام مامان بابامو به دوستام معرفی کنم😍😂😂
×،÷چشم😂😂
√وااای بابا برام تحلیل نخریدی که!🥺
÷تحلیل چیه عسل؟😐
√تحلیل دیگه همون که باهاش مینویسن!
÷منظورت لوازم التحریره؟😂😂
√اوهوم نخریدی که برام 😢😢
÷فردا میریم با مامان میخریم
√باش..من دفتر صورتی دوست دالم 😍😍😍
÷چشم دفتر صورتی هم برات میخرم😂😂
√مامان توهم میای باهامون؟🥺
نتونستم به چشمای مهربونش نه بگم
×آره که میام عشق مامان
√مییسییی عاشقتونم مامان و بابای مهلبونم 😍😍😍
همون لحظه نیلوفرهام اومدن و زدن زیر خنده
_میبینم که سه نفری لاو میترکونین😂😂
÷شما هم بیا😂😂
_نَ دیگه ما تو اتاق😁😂😂...شما اینجا😂😂
نیلوفر چش غره ای به رهام رفت که در همان لحظه با حرکت فوق زیبا بغلش کرد و بردش تو اتاق😐
منو امیر پوکر بهم نگاه می کردیم که امیر گفت
÷ما هم بریم😈؟
×نَ ممنون😐
√بابا مامان میخواد یه خواهری برام بیاره؟😍😍
÷آره دوست داری همین الان بیاره؟😐😂😂
√بابا تو یه روز که نمیشه طول میکشه 😐😂😂😂...ولی تا عید حتما یه کاری کن بیاره😂😂...زود ببرش تو اتاق دیگه 😐
÷چشم😂😂😂
√قربون بچه تربیت کردنت عزیزم😐
÷بخدا من یادش ندادم علی یاد داده😂😂
بعدم دستمو گرفت و کشید سمت اتاق
...
پارت بعدی اتاق نیلوفرهام...نازنین و امیر 😂😂😂
نظرات؟