#نازنین
با اومدن عسل و امیر از جام بلند شدم و به استقبالشون رفتم

نگاه نگرانی به امیر انداختم که به معنی نگران نباش  سری تکون داد

عسل بدو بدو اومد و خودشو انداخت تو بغلم و شروع کرد گریه کردن

√مامانی دوست دارم ببخشید اونطوری حرف زدم

×اشکال نداره عسل مامان...قربونت بشم خوبی؟

√اوهوم...مامان قول میدی دیگه تنهامون نزاری؟🥺

بیشتر به خودم فشردمش و گفتم

×قول میدم مامانی

√میشه شبا تو بغلت بخوابم ؟...برام قصه میخونی؟

×آره دورت بگردم چرا نشه

√میسیی

دستای کوچولوشو قفل دستام کرد و گفت

√آخ جووون دیگه بچه های پیش دبستانی مسخرم نمیکنن که چرا مامانت نمیاد!...

با این حرفش چونم لرزید...بمیره مامان ک تو غصه خوردی!

بوسه ای رو گونش نشوندم که امیر گفت

÷نه روز دیگه مدارس شروع میشه....دیگه باید بری مدرسه بابایی!

√تنها؟

÷نه عزیزم من یا مامان میرسونیمت میری پیش دوستات درس میخونی بازی می‌کنی ظهر ما میایم دنبالت

√باش..با هم بیاید هااا می‌خوام مامان بابامو به دوستام معرفی کنم😍😂😂

×،÷چشم😂😂

√وااای بابا برام تحلیل نخریدی که!🥺

÷تحلیل چیه عسل؟😐

√تحلیل دیگه همون که باهاش مینویسن!

÷منظورت لوازم التحریره؟😂😂

√اوهوم نخریدی که برام 😢😢

÷فردا میریم با مامان می‌خریم

√باش..من دفتر صورتی دوست دالم 😍😍😍

÷چشم دفتر صورتی هم برات میخرم😂😂

√مامان توهم میای باهامون؟🥺

نتونستم به چشمای مهربونش نه بگم

×آره که میام عشق مامان 

√مییسییی عاشقتونم مامان و بابای مهلبونم 😍😍😍

همون لحظه نیلوفرهام اومدن و زدن زیر خنده

_میبینم که سه نفری لاو میترکونین😂😂

÷شما هم بیا😂😂

_نَ دیگه ما تو اتاق😁😂😂...شما اینجا😂😂

نیلوفر چش غره ای به رهام رفت که در همان لحظه با حرکت فوق زیبا بغلش کرد و بردش تو اتاق😐

منو امیر پوکر بهم نگاه می کردیم که امیر گفت

÷ما هم بریم😈؟

×نَ ممنون😐

√بابا مامان میخواد یه خواهری برام بیاره؟😍😍

÷آره دوست داری همین الان بیاره؟😐😂😂

√بابا تو یه روز که نمیشه طول می‌کشه 😐😂😂😂...ولی تا عید حتما یه کاری کن بیاره😂😂...زود ببرش تو اتاق دیگه 😐

÷چشم😂😂😂

√قربون بچه تربیت کردنت عزیزم😐

÷بخدا من یادش ندادم علی یاد داده😂😂

بعدم دستمو گرفت و کشید سمت اتاق

...

پارت بعدی اتاق نیلوفرهام...نازنین و امیر 😂😂😂

نظرات؟